یاد خدا
کودک تشنه بود لیوان شکسته ای را برداشت تا آب بخورد.
مادر دوید لیوان را گرفت تا کودکش آسیب نبیند.
کودک گریست وفریاد زد :دوستت ندارم.
مادر لبخند زد وگفت:اما من دوستت دارم.
کودک عصبانی تر از قبل پاسخ داد:دوستت ندارم.
مادرمهربانتر از قبل پاسخ داد:من همیشه دوستت دارم.
بنده ای حاجتی داشت گریه و زاری میکرد.
خدا میدانست که اگر حاجتش رابرآورده کندبه ضرر بنده اش است.
اشکهای بنده اش را دید اما حاجتش را نداد.
بنده فریاد زد :خدایا دیگر یادت نمی کنم.
خدا لبخند زد و گفت:اما من همواره به یادت هستم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی